سفارش تبلیغ
صبا ویژن
منفورترین حالتِ بنده نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، هنگامی است که شکمش پُر باشد . [امام صادق علیه السلام] بازدید امروز: 8 کل بازدیدها: 14331
تاریخ عاشورا -1 - دستهایی رو به آسمان
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| موضوعات وبلاگ من ||
|| اشتراک در خبرنامه ||   || لوگوی وبلاگ من || تاریخ عاشورا -1 - دستهایی رو به آسمان

|| لینک دوستان من ||

|| ||

|| مطالب بایگانی شده || تاریخ عاشورا
آغاز کلام با غدیر
مباهله رسول
ولایت علی (ع)
عروج رقیه
شب قدر
شهادت آب

|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
تاریخ عاشورا -1
نویسنده: مینو(دوشنبه 84/11/10 ساعت 9:58 صبح)

سلام دوستان عزیز

 

ماه محرم داره از راه میرسه ، شب اول شروع عشق و دلدادگی به اباعبدالله ....

 

راستش حیفم میاد مطالبی رو که از سایت ارزشمندی میخونم برای شما نگذارم ....

وقایای کربلا رو به صورت مستند ذکر کردند ، از بعد از شهادت امام حسن (ع)

فقط خواهش میکنم عمیق بخونید...

                                           

             

تاریخ واقعه عاشورا از مدینه تا شهادت:

 

وقتی امام حسن (ع) مجتبی به شهادت رسیدند شیعیان عراق جنبش کردند و به امام حسین (ع) نامه نوشتند.

برای بیعت با ایشان و خلع معاویه، ولی حضرت نپذیرفتند و جواب نوشتند که در گرو عهد و پیمان با معاویه است و نمی تواند آنرا نقض کند تا مدت سرآید و جان معاویه در آید ولی بعد از اینکه معاویه در نیمه رجب سال 60 هجری به درک رسید. یزید به حاکم مدینه ولید بن عبید بن ابوسفیان (نوه ابوسفیان) نامه ای می نویسد و مرگ پدرش معاویه را اطلاع می دهد و طی نامه ای خصوصی فرمان را از این سه نفر (امام حسین (ع) – عبدالله بن عمر – عبدلله بن زبیر) بیعت بگیرد و اگر بیعت نکردند، سرشان را برای من بفرست. ولید امام را احضار نمود، امام آنموقع در مسجد پیغمبر بودند.

خبر مرگ معاویه برای ولید ناگوار و هراسناک بود، ناچاراً مروان بن حکم را خواست. علت اینکه گفته می شود (ناچاراً ) چون قبل از ولید ، حاکم مدینه مروان بود و بخاطر همین تغییر حکومت مدینه آنها با هم قهر بودند ولی خبر مرگ معاویه او را مجبور کرد با مروان حکم راجع به نامه یزید مشورت کند. مروان گفت: هم اکنون تا خبر مرگ معاویه اعلام نشده آنها را احضار کن و اگر بیعت نکردند گردنشان را بزن چون رگ گردنشان را نزنی هر کدام از آنها به ناحیه ای می روند و مخالفت خود را اعلام می کنند و مدعی خلافت می شوند. ولید شخصی به نام عبدالله که نوه عثمان (خلیفه) بود را نزد حسین فرستاد عبدالله آنها را در مسجد یافت، عبدالله از آنها دعوت کرد نزد حاکم بروند، حضرت امام فرمود: عبدالله تو برو ما بعداً می آئیم. عبدالله بن زبیر به امام گفت: شما چه حدس می زنید؟ امام فرمودند: (اظن ان طاغیتهم قدهلک ) گمان می کنم فرعون اینها تلف شده و ما را برای بیعت می خواهند. امام فرمود: من میروم، تو، عبدالله بن زبیر چه می کنی؟ عبدالله بن زییر گفت: حالا ببینم چه می شود! (نکته: اگر عبدالله بن زییر مطیع ولایت امر بود همان عمل امام را انجام می داد و مانند پدرش زبیر به امام علی (ع) خیانت نمی کرد.) عبدالله بن زییر شبانه از بیراهه به مکه گریخت و در آنجا متحصن شد. امام رفت و عده ای از بنی هاشم را هم با خود برد و فرمود شما بیرون بایستید اگر فریاد من بلند شد به داخل بریزید و تا صدای من بلند نشده داخل نشوید.

مروان حکم(ل) کنار ولید نشسته بود. امام به ولید فرمود: چه می خواهید؟ حاکم گفت: مردم با یزید بیعت کرده اند و نظر معاویه هم چنین بوده و مصلحت اسلام است و از شما خواهش می کنم که شما هم بیعت نمائید. ولید دوست نداشت دستش بخون امام آغشته شود، با اینکه او از بنی امیه محسوب می شود تا اندازه ای با دیگران فرق داشت.

امام فرمود: بیعت من با شما در این اتاق بسته که سه نفر بیشتر نیستیم چه سودی دارد، شما بیعت را برای مردم می خواهید که آنها هم به خاطر من بیعت کنند. حاکم گفت: راست می فرمائید، باشد برای بعداً. سپس ولید گفت: تشریف ببرید. مروان حکم گفت: چه می گویی؟ اگر حسین بن علی از اینجا برود معنایش این است که بیعت نمی کنم سپس گفت: ولید، فرمان یزید را اجرا کن (یعنی حضرت را به شهادت برسان) امام گریبان مروان را گرفت و او را بالا برد و محکم به زمین کوباند و فرمود: تو کوچکتر از آنی. سپس امام بیرون رفتند و سه شب دیگر در مدینه ماندند، شبها سر قبر پیامبر (ص) می رفتند و در آنجا دعا میخواندند و از باریتعالی راهی را طلب می نمودند که رضای خداوند در آن باشد.

 

 

رفتن امام به سمت مکه: 

در شب سوم سر قبر پیامبر (ص) بعد از دعا و گریه و زاری، خوابشان می برد در عالم رویا پیامبر را می بیند که برای او حکم وحی را داشت خواب پیامبر را دید که گروهی از فرشتگان در سمت راست و چپ و جلوی پیامبر هستند پیامبر جلو آمد و حسین را به سینه چسبانید و میان دو چشمش را بوسید و فرمود: حسین جان، گویا به همین نزدیکی می بینمت که در زمین کربلا خون آغشته تو را و دست جمعی از امتم را که تشنه سر بریده اند و با این حالت باز امید شفاعت را دارند، خداوند شفاعت مرا در روز قیامت به آنها نرساند حسین جان پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند و مشتاق تو هستند، تو در بهشت جای داری که جز با شهادت به آن نرسی .حضرت فردا در دل شب از مدینه خارج شد یعنی 27 یا 28 رجب از مدینه کوچ نمود و همراهش برادران ، فرزندان و برادرزادگان و همه خاندانش به جز محمد حنیفیه که دستش فلج بود محمد حنفیه بعد از فهمیدن حرکت امام به او عرض کرد:

"برادر جان تو عزیزترین مردم نزد من هستی و خاندان من و خودم باید از تو اطاعت کنیم ولی تو به مکه برو و اگر آرامش یافتی چه بهتر و اگر نه به یمن برو که انصار پدرت آنجا هستند اگر آنجا را آرام یافتی بمان و اگر نه به ریگستانهای بیابانها و دژهای کوهستان پناهنده شو و از بلادی به بلاد دیگر برو تا ببینی کار مردم چه می شود."

امام حسین (ع) فرمودند: اگر در دنیا پناهگاهی هم نباشد بیعت نمی کنم. سپس محمد حنفیه گریستند و امام هم گریستند. سپس امام فرمود: ای برادر جان، تو می توانی و آزادی در مدینه بمانی و سپس سفارش نامه ای برای او نوشت ؛

       بنام خداوند بخشنده مهربان، این وصیتی است که حسین بن علی (ع) به برادرش محمد معروف به ابن حنیفه می نماید، حسین گواهی می دهد که جز خدا معبود بر حقی نیست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست که به درستی از جا نب خدا مبعوث گردیده ، بهشت و دوزخ حق است و قیامت می آید و شکی ندارد و خداوند هر که در گور است زنده می کند. من برای شر و خودنمایی و به قصد فساد و ستم کردن خروج نکردم و همانا برای اصلاح امت جدم بیرون شوم و می خواهم دین را رواج دهم و از منکرات جلوگیری کنم و به روش جد پدرم علی باشم، هر کس از من حق را بپذیرد حق را از خداوند پذیرفته و هر کس مرا رد کند صبر کنم تا خدا میان من و قوم ستمکار قضاوت کند و او بهترین حاکم است ای برادر این وصیت من است با تو...

و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب : و سپس نامه را تا کرد و مهر کرد و به برادرش محمد حنیفه داد و با او وداع کرد.

امام حسین هنگام حرکت به سوی مکه از راه اصلی رفت (نه از راه بیراهه برعکس عبدالله بن زبیر) بدین علت که به ایشان نگویند ترسید یا بعنوان طغیانگر او را نسبت دهند. بعضی از همراهان عرض کردند: یابن رسول الله لو تنکبت الطریق الاعظم بهتر است شما از راه اصلی نروید چون ممکن است مامورین حکومت شما را برگردانند و یا مزاحمت ایجاد کنند. حضرت فرمود: دوست ندارم شکل یکی از آدمهای یاغی و فراری را به خود بگیرم ،هر چه خداوند بخواهد همان می شود. و به هر حال مسئله اول در حادثه حسینی (مسئله بیعت) که هیچ شکی در آن نیست فقط موجب شد جرقه این  نهضت زده شود، بنابراین امتناع از بیعت توسط امام ارزش بیشتری نسبت به مسئله دعوت کوفیان دارد به جهت اینکه روزهای اول است که معاویه مرده و مردم اعلام یاری نکرده اند و یک حکومت جابر 20 سال توام با خشونت کاری کرده که در تمام قلمرو او حتی مدینه و مکه در نمازهای جمعه حضرت علی (ع) را به عنوان یک عمل عبادی (نعوذبالله) لعنت می کردند و اگر صدای کسی در می آمد دیگر اختیار سرش را نداشت و اگر می خواستند نام امام علی(ع) یا حدیثی از ایشان ببرند در اتاقهای خلوت، پرده ها کشیده و دربها بسته و حتی یکدیگر را قسم می دادند که فاش نسازند. در یک چنین شرایطی جانشین معاویه که از او جوانتر، مغرورتر، سفاکتر و بی سیاست تر است شخصی به نام امام حسین (ع) بخواهد به او بگوید  نه! خوب، کار آسانی نیست. اهل مکه، زائرین مکه و مردم اطراف خدمت ایشان می رسیدند و عبدالله بن زبیر هم که شبانه از بیراهه وارد مکه شده بود در کنار کعبه جای داشت و به نماز و طواف می گذرانید. عبدالله بن زبیر هر دو روز یکبار به امام حسین (ع) سر می زد ولی بیشتر از همه از امام ناراحت بود، زیرا می دانست حسین (ع) در مکه است و حنای او رنگی ندارد و مردم حجاز با او بیعت نمی کنند.

 

به امید مولا ادامه دارد .

 

یا اباعبدالله الحسین....



نظرات دیگران ( )