وقتی که دست کوچک دختر اشاره شد
چشمان خون گرفته بابا ستاره شد
آهسته از کنار لبش می چکید خون
با یک نگاه بند دل اشک پاره شد
چشمی به سوی خیمه و چشمی به سوی او
شاید برای قلب ترک خورده چاره شد
می گفت با نگاه پر از اضطراب و درد
باید پر از تبلور صبری دوباره شد
باید فراز نیزه و شمشیر و تیر و درد
در فکر حال کودک بر گاهواره شد
با آیه هایی از لب و دندان برای او
یک سوره خواند ، کار هزار استخاره شد
ناگاه در میانه آن ازدحام نحس
پیراهن قدیمی خورشید پاره شد
آه از نهاد حنجره صبر، گر گرفت
بغضی شکست، حنجره ای اشکواره شد
خورشید بر فراز نی از عشق می سرود
انگار لحظه های زمین استعاره شد...