سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه به هرچه از او پرسیده می شود پاسخمی دهد، بی گمان دیوانه است . [امام صادق علیه السلام] بازدید امروز: 23 کل بازدیدها: 14304
تاریخ عاشورا -6 - دستهایی رو به آسمان
|  RSS  |
| خانه |
| شناسنامه |
| پست الکترونیک |
| مدیریت وبلاگ من |

|| موضوعات وبلاگ من ||
|| اشتراک در خبرنامه ||   || لوگوی وبلاگ من || تاریخ عاشورا -6 - دستهایی رو به آسمان

|| لینک دوستان من ||

|| ||

|| مطالب بایگانی شده || تاریخ عاشورا
آغاز کلام با غدیر
مباهله رسول
ولایت علی (ع)
عروج رقیه
شب قدر
شهادت آب

|| آهنگ وبلاگ من ||

|| وضعیت من در یاهو || یــــاهـو
تاریخ عاشورا -6
نویسنده: مینو(سه شنبه 84/11/18 ساعت 8:0 صبح)

با سلام و عرض تسلیت به مناسبت ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان

ادامه تاریخ عاشورا...

 

شهادت حضرت علی اکبر (ع):

   یاران ابی عبدالله(ع) به شهادت رسیدند و جزخانواده اش که اولاد علی(ع)، اولاد جعفر بن ابیطالب، اولاد عقیل و امام حسن(ع) بودند، دیگر کسی نمانده بود همگی آنها گرد آمدند و تصمیم به جنگ گرفتند، ابتدا فرزند خود امام،حضرت علی اکبر(ع) از پدرش اجازه نبرد خواست، امام هرکدام از اصحاب که اذن مبارزه می خواستند، مقداری طفره می رفتند تا عطش و عشق شهادت آنها در تاریخ ثبت شود و همچنین نمی خواست آنها به شهادت برسند ولی وقتی فرزندش اذن میخواهد، بدون مکث کردن به او اذن می دهد. راوی میگوید حضرت امام حسین(ع) نگاه ناامیدی به او کرد، اشکش سرازیر شد و روی مبارک را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدایا، گواه این مردم باش. خدایا، جوانی به مقابل آنها می رود که شبیه ترین مردم به پیغمبر(ص)از نظر خلقت، اخلاق و گفتار می باشد و ما هر وقت مشتاق دیدار پیغمبرت می شدیم به روی او نگاه می کردیم. بار خدایا، برکات زمین را از این قوم دریغ بدار، میان آنها جدایی افکن، آنها را پاره پاره کن و روش آنها را ناستوده کن.

    سپس رو به عمر سعد فریاد زد: از ما چه می خواهی؟ خداوند نسلت را قطع کند و عملت را نامبارک کند و کسی را بر تو مسلط کند که در بسترت سرت را ببرد، همچنان که پیوند مرا گسستی و خویشاوندی مرا با پیامبر(ص) مراعات نکردی.

    بالاخره نوبت علی اکبر(ع) می رسد، او در ظهر عاشورا و جلوی پدر به سوی میدان ستیز می رود و از خود شجاعتها نشان می دهد، علی اکبر(ع) بر لشگر حمله ور می شودف رجزی چنین می خواند:

    انا علی ابن الحسین بن علی               نحن و بیت الله اولی بالنبی

    من شبث و شمر ذاک الدنی               و مشر ذالک الدنی          

    اضربکم بالسیف حتی ینثنی                ضرب غلام هاشمی علوی 

     ولا ازال الیوم احمی عن ابی                تالله لا یحکم فینا ابن الدعی

 

    منم علی بن الحسین بن علی، ما به خدا هستیم اولی به نبی، از شبث و شمر همان پست دنی، تا خم شود تیغ ز غم چون زدنی (من آنقدر بر شما شمشیر می زنم تا شمشیر در پیچ و تاب افتد) همچون جوانی هاشمی علوی (آنهم شمشیر زدنی مانند جوان هاشمی علوی) ، خود نسپاریم بر آن ابن دعی (پسر زیاد لاف زن گزافگو)

 

    علی اکبر(ع)، چندین بار حمله کرد و جمع بسیاری را کشت بطوریکه مردم از بسیاری کشتگان خودشان به خروش آمدند، در روایتی آمده است علی اکبر(ع) با تشنگی ای که داشت صد و بیست نفر از آنان را کشت، سپس نزد پدر برگشت در حالیکه زخم بسیاری برداشته بود، عرض کرد: ای پدر، العطش قد قَتَلنی و ثقل الحدید اجهدنی، نهل الی شربه من الماء سبیلُ اتقوی بها. حضرت علی اکبر(ع) بسیاری از سپاه دشمن را کشت، ضربتها خورد و در حالیکه دهانش خشک است از میدان بر می گردد، از پدر تمنایی می کند: پدر جان، تشنگی مرا دارد می کشد و سنگینی این سلاح توانم را گرفته، آیا جرعه آبی هست که بنوشم تا نیرو بگیرم و به دشمنان بتازم؟ راوی می گوید: فبکی الحسین و قال و اغوثاه یا بنی، قاتل قلیلاً فما اسرع ما تلقی جدک محمدا، فیسقیک بکاسه الا و فی شربته لا تظما بعدها ابداً. امام گریست و اینچنین به فرزندش پاسخ داد: ای پسرجان، اندکی جنگ کن، امیدوارم به همین زودی جدت پیامبر(ص) را دیدار کنی و از دستش سیراب شوی که دیگر هرگز تشنه نشوی. همینطور روایت شده یا بنی هات لسانک فاخذ  بلسانه فمصد و دفع الیه خاتمه و قال امسکو فی فیک و ارجع الی قتال عندک ، فانی ارجوالک لا تمسی حتی یسقیک جدک بکاسه الا و فی شربه لا تظما بعدها ابدا؛ ای فرزندم، زبانت را بیرون آور. سپس زبان علی اکبر(ع) را در دهان مبارک خود گذاشت و آن را مکید و انگشتر خویش را به او داد و فرمود: آن را در دهان خود بگذار و برای جنگ با دشمن برگرد. عده ای گفتند: امام زبان علی اکبر(ع) را در کام گرفت تا به او بنماید که کام او از کام فرزندش خشک تر است و با این حالت همدردی با فرزندش بکند.

     عده ای گفته اند که در این دم آخر منظور امام این بود که او را به حقایقی آگاه کند که درجات معنوی او را ارتقاء دهد و تمام علوم را به او آموخت چنانچه پیامبر(ص) در آخرین لحظات عمر شریفشان علی(ع) را در بستر خود خواست و زبان در کام او نهاد و به او حقایقی آموخت که هزار هزار باب علم بود.

    حضرت علی اکبر(ع) دوباره به میدان برگشت و جنگید تا کشتگان را به دویست نفر رساند، مردم کوفه از کشتن او خودداری می کردند؛ مره بن منقذ عبدی لیثی حضرت علی اکبر(ع) را دید و گفت: گناه عرب بر گردن من باشد اگر علی اکبر(ع) با این همه کشتار از من بگذرد، داغش را به دل مادرش می گذارم. حضرت علی اکبر(ع) با شمشیر می تاخت و حمله می کرد تا آنکه مره بن منقذ راه را بر او بست و نیزه ای به او زد و حضرت را از پای درآورد. راوی میگوید: احتواه الناس فقطعوه باشیافهم؛ سپاهیان اطراف او را گرفتند و با شمشیرهایشان آنقدر به آن جوان زدند تا قطعه قطعه گشت، چون جان به گلویش رسید فریاد زد: ای پدر جان، خداحافظ، این جدم رسول الله(ص) است که تو را سلام می رساند و می فرماید شتاب کن و نزد ما بیا که جامی هم برای شما در دست دارد. سپس فریادی زد و به شهادت رسید، امام بر بالین فرزندش رسید و صورت خود را بر صورت فرزندش گذاشت.

    حمید بن مسلم می گوید روز عاشورا از امام حسین(ع) شنیدم که می فرمود: ای پسر جان، خدا بکشد آن گروهی که تو را کشتند، در برابر خدا ایستادند و در شکستن حرمت پیامبر(ص)بی باکی کردند. در اینجا بود که اشک در دیدگان امام حلقه زد و فرمود: ای علی اکبر(ص) بعد از تو اف بر این دنیا. در کتاب روضه الصفا نقل شده است امام بر بالین حضرت علی اکبر(ع) با صدای بلند گریست به طوریکه تا آن زمان صدای گریه او را به این بلندی کسی نشنیده بود. شیخ مفید می گوید: زینب (س) در این هنگام از سرا پرده خیمه شتابان بیرون آمد و فریاد زد: یا اخیاه و ابن اخیاه؛ ای برادر وای پسر برادر! و آمد تا خود را روی پیکر علی اکبر(ع) انداخت. حسین(ع) سر خواهر را بلند کرد و او را به خیمه برگرداند و به جوانان بنی هاشم فرمود: برادر خود را بردارید به خیمه ببرید.

 

 نام مادر علی اکبر(ع) حضرت لیلا بود و حضرت علی اکبر (ع) در موقع شهادت هیجده سال داشت.

مقام علی اکبر(ع) و حضرت عباس(ع) در حدی است که روایت شده است ایشان با زره و سواره منتظر ظهور حضرت مهدی(عج) هستند تا قدرتی که در شأن آنهاست در معرض دید جهانیان قرار دهند، چون در کربلا آنچنان که باید نشد قدرت خود را به سپاهیان نشان دهند.

 

التماس دعا...

 



نظرات دیگران ( )